« قابل فیلم برداری کردن نیست»، این جمله نقدی است که به اولین فیلمنامه ای که نوشتم وارد شد. این در حالی بود که به بهترین شکل کار شخصیت پردازی و تشریح افکار و احساسات شخصیت های داستان را انجام داده بودم، در حقیقت مشکل آنجا بود که فیلمنامه خوانشی شبیه به یک رمان داشت. هیچ راهی برای آنکه بتوان این اطلاعات را در قالب تصویر به تماشاگر انتقال داد نبود.
فیلمنامه نویسی می تواند مدیومی چالش برانگیز باشد، بدلیل آنکه همه چیز به صورت بیرونی بیان می شود. مخاطبان تنها می توانند چگونگی تعامل شخصیت ها با یکدیگر را ببینند، بنابراین جزء در موارد استفاده از صدای راوی در فیلمنامه (که خود نوعی تقلب است!) راه دیگری برای بیان و انتقال صدای ذهنی شخصیت ها به صورت مستقیم وجود ندارد. پس ما فیلمنامه نویسان چطور باید مخاطبان خود را اندکی با آنچه در ذهن شخصیت داستانمان می گذرد آشنا کنیم؟
صدای عمل رساتر از (همانطور که می دانید) حرف است
همه می دانند که بیش از ۹۰ درصد ارتباطات غیرکلامی است. ما در مقام فیلمنامه نویسان می توانیم با بهره بردن از تمامی این ارتباطات غیرکلامی، افکار و احساسات شخصیت داستانمان را به گونه ای قابل مشاهده بیان کنیم. برای مثال اگر شخصیت زن اصلی داستانمان احساسِ معذب بودن دارد، می تواند چند بار موهایش را از روی صورتش عقب بزند، ارتباط چشمی خود را قطع کند و یا شروع به جویدن ناخ خود کند. بازیگران خوب بطور طبیعی از چنین تیک های در بازی خود استفاده می کنند، اما در مقام یک نویسنده توجه به زبان بدن و استفادۀ از آن در متن فیلمنامه حائز اهمیت است.
اگر می خواهید در این زمینه به مهارت برسید، بیرون بروید و به تماشای مردم بنشینید، آنگاه ببینید که آیا می توانید تنها از روی حرکاتشان پی به احساسات درونی شان ببرید.
احساسات را ابراز کنید
دیالوگ یکی دیگر از روش های بسیار موثر برای انتقال افکار و احساسات است، با این وجود فیلمنامه نویسان باید برای حصول اطمینان از طبیعی بودن روند این گفتگوها بسیار تلاش کنند. همۀ ما شاهد آن دسته از سکانس هایِ آغازینِ جانکاهی بوده ایم که در آن افراد بدون هیچ دلیل روشن و مشخصی در خصوص پی رنگِ داستان صحبت می کنند. به هر قیمتی که شده باید از این کار پرهیز کنید. چنین گفتگوهایی به گونه ای خام دستانه به مخاطبان یادآوری می کند که در حال دیدنِ یک سکانس هستند و حس تعلیق را در آنها از میان می برد.
«کورالاین» و «نیمه شب در پاریس» دو فیلمی هستند که به خوبی توانسته اند از طریق دیالوگ به عمق ذهنیاتِ شخصیت داستان نفوذ کنند. فیلم کورالاین از رویِ کتابِ نیل گایمن ساخته شده است، که در آن دختر جوانی وسوسه می شود تا پای به دنیایِ خطرناکِ «دیگری» بگذارد. این کتاب به شکل تکان دهندۀ ای در لحظه ای که کورالاین در درک دنیایش تنها مانده کم حرف است. مونولوگ درونی (صدای درونی یا ذهنی) او به شکل زیبایی وحشت آور است. نویسنده برای به تصویر کشیدنِ صدای درونی کورالاین، شخصیت جدیدی را به داستان اضافه می کند، «ویبی» پسر بچۀ مزاحمِ همسایۀ کناری که هیچ یک از حرف های کورالاین را باور نمی کند. مخاطب داستان از طریقِ گفتگویِ مأیوسانۀ کورالاین با این پسر بچه است که می تواند پی به عواطف و احساساتِ درونی او ببرد و همچنین بدون اینکه کورالاین نیازی داشته باشد که بگوید: «من خیلی احساسِ تنهایی می کنم»، انزوا و تنهایی او را درک کند.
فیلمِ «نیمه شب در پاریسِ» وودی آلن دربارۀ نویسنده ای به نام گیل پندر است که درمی یابد به شکلی جادویی به پاریس ۱۹۲۰ برده شده است، جاییکه در آن با قهرمان ادبی خود دقیقا در نیمه شب ملاقات می کند. برای هضم این تجربۀ سورئالیستی، گیل شروع به صحبت کردنِ با خود می کند تا خود را متقاعد سازد موقعیتی که در آن قرار گرفته واقعی است. گیل پندر به ندرت تمام افکار خود را به زبان می آورد، و در عوض تنها بخش هایی از تصورات خود را بارها و بارها تکرار می کند. درکنار بازی اووِن ویلسون، خود فیلمنامه به خوبی حس بهت و حیرت عمیق گیل را انتقال می دهد و ما به سرعت در این ماجرا با او همراه می شویم.
نکته ای درخصوص روایتگری
در محافل فیلمنامه نویسی، اغلب به «صدای روای» به منزلۀ حقۀ ای مبتذل نگاه می شود که هدفش طرفه رفتن از بیان واقعیِ افکار درونیِ شخصیت داستان در قالب کلام یا تصویر است. فیلمنامه نویسان جوان باید، بعنوان یک قانون، از این کار پرهیز و در عوض قدرت نگارش بصری خود را تقویت کنند. با این حال زمان هایی وجود دارد که حتی یک نویسندۀ خوب ممکن است از روایتگری استفاده کند.
مثال عالی این نکته فیلم «جونو» (برندۀ اسکار بهترین فیلمنامه ۲۰۰۸) است، که در آن شخصیت اصلی داستان، که دختر نوجوان حامله و تندزبانی است، از سبک روایتگری با درون مایه های طنز برای توصیف شرایط نامعمول زندگی اش استفاده می کند و باعث می شود تماشاگر احساس نارحت کند. با این وجود، داستان بدون روایتگری نیز همچنان به مسیر خود ادامه می دهد. دیالوگ های سکانس ها بدون یک واژۀ اضافی بسیار قوی هستند و دیابلو کودی (فیلنامه نویس) بدون تردید استاد نوشتن روابط غیرکلامی است. بدین ترتیب روایتگری در این فیلم، نه در حکم عصای دست فیلمنامه نویس، که ابزاری است که از طریق اضافه کردنِ لایه های طنز و معنا، بر ژرفای داستان می افزاید.
نوشتن برای مدیومی بصری می تواند چالش برانگیز باشد، اما در نهایت ذهن شما راه های خلاقانه ای را برای به تصویر کشیدنِ داستان هایتان خواهد یافت. بنایراین به نوشتن ادامه دهید! و چنانچه راه هایِ دیگری برای نمایاندنِ افکار درونی و صدای ذهنی بر صفحۀ نمایش سراغ دارید لطفا در بخش نظرات آن را با ما درمیان بگذارید.
ترجمه مقاله توسط گروه فرد